داستانک طنز
ادیسون زنده میشود و به شهر میرود...و به علت برق گرفتگی دوباره می میرد.
ادیسون زنده میشود و به شهر میرود...و به علت برق گرفتگی دوباره می میرد.
بابا ندارد...مادر دارد.
شاعر شعر میگوید ..نویسنده مینویسد..و قصاب میفهمد.
زن صدایش را بلند میکند و مرد مینوازد.
مرد صدایش را بلند میکند و زن ساکسیفون را بر میدارد.
رییس با کارمندش دعوا میکند و کارمند شوهر میشود و با زنش دعوا میکند و زن مادر میشود و با بچه اش دعوا میکند و بچه نگاه میکند و منتظر میماند.